در حالی که نیاز به تفکر تحلیلی و ترکیبی استراتژی در کنار یکدیگر روشن است، استراتژیستها گاهاً دچار تناقض در این خصوص می شوند. تفکر منطقی به بیان دقیق و منسجم فرآیند استدلال استراتژیک کمک میکند. از سوی دیگر تفکر ترکیبی کمک میکند تا فرآیند تدوین استراتژی جامع، انعطافپذیر و سریع انجام شود. در جست و جوی ایجاد تعادل بین این اشکال به ظاهر متضاد تفکر، سوال اصلی که باید به آن پاسخ دهیم این است که آیا فرآیند استدلال استراتژیک واقعا ً باید یک امر عمدتا ً منطقی باشد یا یک فرآیندی که بیشترشهودی است. آیا تدوین استراتژی به طور گسترده یک فعالیت منطقی است که نیازمند تفکر تحلیلی بوده ( به همراه میزان کمی از تفکر استراتژیک جهت تولید ایده) و یا عمدتا ً یک فعالیت شهودی نیازمند تفکر کل گرا (به همراه میزان کمی از تفکر تحلیلی جهت قاعده مند کردن استراتژی) می باشد. در این جستار قصد داریم این دو تفکر را مورد بررسی قرار داده و تلاش کنیم به سوال فوق پاسخ دهیم.
استراتژیستهایی که از دیدگاه تحلیلی استفاده میکنند، استدلال استراتژیک را غالبا ً "یک فعالیت منطقی" می دانند. برای حل یک مسئله استراتژیک، استراتژیست باید ابتدا آگاهانه و به صورت جامع وضعیت مساله را تحلیل کند. در این راستا داده های مرتبط با متغیرهای تاثیرگذار در 2 بُعد داخل و خارج سازمان جمعآوری و پردازش شوند. زمانی که مساله تعریف شد، استراتژیها را میتوان با ابزارهای از پیش طراحی شده شناسایی نمود. در انتها، گزینههای راهبردی باید بر روی تعدادی از معیارها مانند انسجام داخلی، هماهنگی بیرونی، مزیت رقابتی، امکانسنجی سازمانی، بازده بالقوه و ریسک ارزیابی شوند و بهترین استراتژی را با مقایسه امتیازات گزینهها و تعیین سطح ریسک که استراتژیست مایل به قبول آن است، انتخاب نمود. متعاقبا ً، استراتژی انتخابی میتواند اجرا شود.
این نوع تلاش روشنفکرانه نیازمند مهارتهای تحلیلی پیشرفته است. با توجه به حجم عظیم دادهها، تفسیر و ترکیب یافتهها برای رسیدن به تصویری غنی از وضعیت کنونی مشکل است و تمام احتمالات ممکن باید به صورت منطقی در نظر گرفته شوند. طرفداران این دیدگاه استدلال میکنند که این تفکر شبیه به رویکرد حل مساله شطرنج بازان است. آنها نیز موقعیت رقابتی خود را تحلیل میکنند، گزینههای مختلفی را بررسی کرده و محاسبه میکنند که کدام مسیر عملی بیشترین شانس برای موفقیت را به ارمغان میآورد. بنابراین، روند استدلالی شطرنج بازان شطرنج را میتوان به عنوان یک قیاس برای آنچه در ذهن استراتژیست تحلیلگر رخ میدهد به کار برد.
استراتژیستهای تحلیلگر تلاش میکنند تا به اندازه ممکن در تجزیه و تحلیل و محاسبات خود جامع و دقیق باشند، اما آنها "عقل کل" نیستند و نتیجه گیری آنها همیشه بی نقص نیست. حتی با پیشرفتهترین تکنیکهای پیشبینی، همه تحولات را نمیتوان پیشبینی کرد، حتی با استفاده از بهترین روش های تحقیق بازار برخی از روندها از قلم می افتد، حتی با تحلیلهای سناریو، شبیهسازیهای رقابتی و محاسبات دقیق اقتصادی، برخی از استراتژیهای انتخابی میتوانند تبدیل به اشتباهی بزرگ شوند. استراتژیستها انسان هستند و مرتکب اشتباه میشوند. صحت تصمیم گیری آنها محدود به اطلاعات ناقص و تواناییهای ادراکی محدود است. سایمون این ویژگی را تحت عنوان"عقلانیت محدود" توصیف می کند. یک استراتژیست منطقی که عقلانیت محدود نیز دارد باید گاهی اطلاعات ناکافی را با شهود خود تکمیل کند، هرچند احتمالاً سعی میکند تا جای ممکن این کار را به صورت منطقی انجام دهد و قضاوت ها و حدسیات خود را با استفاده از مستندات و شواهد داشته باشد.
در انتها می توان عنوان کرد، مدافعان دیدگاه تحلیل استدلال میکنند که احساسات و شهود جایگاه کوچکی در فرآیند استدلال استراتژیک دارند و تفکر تحلیلی باید ملاک اصلی باشد. میتوان گفت که فرآیند استدلال تحلیلی شبیه به روش علمی است که در آن برای بدست آوردن دانش جدید، فرضیه نویسی می کنیم و آن را تنها در صورتی می پذیریم (رد نمیکنیم) که شواهد کافی جهت اثبات آن(عدم نفی آن) وجود داشته باشد.
از نظر اكثر انديشمندان، تفكر استراتژيك نوعي تفكر راست مغزي است، كه با انواع ديگر تفكر هاي راست مغزي متفاوت است. این نوع تفکر بر خلاف تفکر تحلیلی غیر خطی بوده و از سرعت بالاتری برخوردار می باشد. هامل و پراهالاد تفکر استراتژیک را شیوه خاصی برا ی اندیشیدن می دانند که میتوان آن را مهارت معماری استراتژی دانست. مینتز برگ تفکر استراتژیک را مبنایی برای خلق استراتژی قاعده شکن کاری که فرایندهای برنامه ریزی قادر به انجام آن نیستند، ذکر می کند. تفکر استراتژیک را می توان به عنوان مبنایی برای خلق استراتژی های نو دانست که قادر است قواعد رقابت راتغییر دهد و چشم اندازی کاملا متفاوت از وضع موجود را ارایه دهد.
استراتژیستهای کل گرا، به منطق موجود در دیدگاه تحلیلی اعتماد ندارند. آنها موافقند که منطق مهم است اما بر ماهیت " پیچیده " مشکلات استراتژیک تاکید دارند. در واقع مشکلات استراتژیک را نمی توان به صورت ساختار یافته و شفاف تعریف کرد. اعتقاد بر این است که تعریف و حل مشکلات استراتژیک اساسا ً یک فعالیت قضاوتی است. لذا مقایسه استدلال استراتژیک با بازی شطرنج نیز قیاس مع الفارق خواهد بود. زیرا در بازی شطرنج مسئله " ساختار یافته " است و تمام گزینهها مشخص هستند.
طرفداران دیدگاه کل گرا تاکید میکنند که منطق اغلب مانع ماهیت اصلی استراتژی که خلق یک بینش جدید است می شود. آن ها معتقدند اطلاعات زیادی که در تحلیل کسب می شود باعث ناتوانی افراد در دیدن تصویر کلان مسئله می شود. متفکران شهودی گامهای مرسوم در فرآیند تصمیمگیری را دنبال نمیکند. در واقع نه به طی کردن فرایند تصمیم گیری به صورت گام به گام اعتقاد دارند و نه به طی کردن تمامی مراحل.
تفکر و تحلیل استراتژیک می توانند در کنار هم نقش مکمل داشته باشند.در این رویکرد، تفکر استراتژیک چشم انداز می آفریند و برای تبیین و پیاده سازی آن از ابزار برنامه ریزی استراتژیک استفاده می شود.
در تفکر استراتژیک تصویر بزرگ و یکپارچه و در عین حال کلی و فاقد دقت از محیط کسب و کار شکل می گیرد. این شیوه نگرش لازمه کشف قواعد اثربخش و به کار گیری آن ها در راستای پاسخ به مشتری است. در حالی که برنامه ریزی استراتژیک با تمرکز بر روی چشم انداز و جزئیات استراتژی خلق شده، داده های دقیق برای پیاده سازی اس تراتژی را فراهم می سازد. تفکر استراتژیک جهت گیری مناسب سازمان را مشخص می سازد و برنامه ریزی استراتژیک سازمان را در جهت مشخص شده به پیش می برد. تفکر استراتژیک با سنتز عوامل مؤثر محیطی و درونی تصویر یکپارچه ای از فضای کسب و کار را در ذهن ایجاد کرده و زمینه را برای خلق پاسخ های خلاقانه و بدیع به نیازهای بازار فراهم می سازد و برنامه ریزی استراتژیک با با روش های تحلیلی، اهداف استراتژیک را به برنامه ها و اهداف سالیانه و کوتاه مدت تبدیل کرده و گام های لازم برای پیاده سازی استراتژی خلق را فرموله می کند. از یک دیدگاه، تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک دو مفهوم جدا از هم هستند و برنامه ریزی استراتژیک فرایندی است که بعداز تفکر استراتژیک اتفاق می افتد. در رویکرد دیالکتیکی این دو در یک توالی همیشگی و پس از یکدیگر رخ می دهند.